دیروز شنیدم که یکی از دانشجوهای سابق ریاضی تصادف کرده و فوت شده . سال پیش فارغ التحصیل شده بود و تهران ارشد می خوند . این هفته شب شعری تو دانشگاه بود که برای شرکت در مراسم اینجا می اومده که تصادف کرده .
هنوزصداش با لهجه ی کردی اش خاطرم هست وقتی که شب شعر پارسال ، طنز تلخش رو در مورد وضیعت دانشگاه می خوند :
اکنون که بر بام چهارم
...
من هنوز فکر میکنم بینوایان آخرین کتاب سال است
...
من خود دیدم که قلب ایستاد ... ( منظورش سکته ی یکی از بچه های خوابگاه بود که بخاطر نبود آمبولانس فوت شد )
...
دوست مهندس من ، بیکار است . او احمق نیست . کار نیست ...
...
خدایش بیامرزد.
Darling stop confusing me
with your wishful thinking
hopeful embraces
don't you understand?
I have to go through this,I belong to here
where
no one cares and no one loves
no light no air to live in
a place called hate, the city of fear
I play dead , it stops the hurting
I play dead and hurting stops
it's sometimes just like sleeping
curling up inside my private tortures
i nestle into pain
hug suffering , caress every ache
I play dead , it stops the hurting
I play dead , it stops the hurting
I play dead , it stops the hurting
I play dead , it stops the hurting
از آشفتهکردنم دست بردار عزیزم
با افکار خیالی ات
آغوشهای پر امیدت
متوجه نیستی؟
من دارم به درون این فرو میروم
من به اینجا تعلق دارم
جایی که نه کسی دل نگران است و نه کسی عشق میورزد
نه نوری نه هوایی برای زیستن
جایی به نام نفرت شهر هراس
ادای مرده را در میآورم به آزار پایان میدهد
ادای مرده را در میآورم و آزار تمام میشود
چیزیست شبیه خوابیدن
پیچ میخورد درون عذابهای شخصیام
در درد آرام میگیرم
تنگ در بغل میگیرم رنج را نوازش میکنم هر محنتی را
ادای مرده را در می آورم، به آزار پایان میدهد
ادای مرده را در می آورم، به آزار پایان میدهد
ادای مرده را در می آورم، به آزار پایان میدهد
ادای مرده را در می آورم، به آزار پایان میدهد
دانلود
به یاد داشته باش؛ من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته خو یا شیطان صفت باشم، من میتوانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم. من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم، چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است، و تو هم به یاد داشته باش؛ من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام، تو را دیگرى باید برایت بسازد. تو هم به یاد داشته باش؛ منى که من از خود ساختهام، آمال من است، تویى که تو از من میسازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند. لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى. می توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و هم می توانى از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من هم چرا که ما هر دو انسانیم. این جهان مملو از انسانهاست، پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد. تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم، قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است. دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند و میستایند، حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند، دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم، چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى. من قابل ستایشم، و تو هم. یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا. نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى، و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است.
-گاندی
منبع : اینترنت !
پ.ن از این متن خوشم اومد . همونیه که باید گفته می شد .
پ.ن عکس تزیینی می باشد . درختهای بامبو و نقاشی ژاپنی و ... حس آرومی داره . شاید برای اتاقم یکی از این نقاشی ها رو تابلو کردم.
"...شما آنگاه که مرا یافتید هنوز خود را نجسته بودید، مومنان همه چنین اند . ازین رو ایمان چنین کم بهاست.
اکنون شما را می فرمایم که مرا گم کنید و خود را بیاید . و تنها آن گاه که همگان مرا انکار کردید ، نزد شما باز خواهم گشت.
اینان "خدا" نامیدند آن چه را که با ایشان در ستیز بود و مایه ی آزارش بود. و به راستی ، خدا پرستی شان چه پهلوانانه بود. اینان برای عشق ورزی به خدای خود راهی جز به صلیب کشیدن انسان نمی شناختند..."
بعد از مدتها بالاخره کتاب "چنین گفت زرتشت" رو خریدم . با اینکه قبلا از یکی از دوستام و کتابخونه امانت گرفته بودم و خونده بودمش . اما می خواستم که داشته باشم ش برای همین امروز خریدم .
با اینکه من کتاب زیادی ندارم و کتابهایی هم که خوندم اکثرشون امانتی بودند و یا پی دی اف ، اما معتقدم که کتاب های خوب رو باید داشت تا بعد از خوندشون بشه دوباره سراغشون رفت و ورقی زد.
پ.ن یک یه مجموعه کوچیکی از شعرهای رضا براهنی دیدم ، خواستم بگیرمش چون از شعرهای براهنی لذت می برم اما هفت تومن بود . گفتم بیخیال پی دی افش رو دانلود می کنم!
پ.ن دو چند تا از داستانهای کامو و سارتر رو هم خواستم بگیرم ، دیدم باز گرونه گفتم بیخیال پی دی افش رو دانلود میکنم !
پ.ن سه چند تا کتاب خوب دیگه هم دیدم که هوس کردم بگیرمشون اما همه بالای ده تومن بود باز گفتم بیخیال پی دی افش رو دانلود میکنم !
پ.ن چهار چیزی نمونده بود که همین کتاب "چنین گفت زرتشت" رو که برداشته بودم ببرم بذارم سر جاش و بگم که بیخیال پی دی افش رو دانلود می کنم اما یادم اومد که پی دی افش رو دارم و واسه همین بی خیال شدم و گرفتمش !
پ.ن پنج می دونم اگه همه مث من فک کنن صنعت کتاب نابود می شه اما چیکار کنم حاضر نیستم بخاطر چیزی که مجانی می تونم داشته باشمش ، برم کلی پول بدم .
پ.ن شش مهمترین (تاکید میکنم مهمترین ) دلیلی که کتابایی رو که می خواستم بگیرم ، نگرفتم این بود که کتابهایی که تو بازار هستن همه سانسور شدن و من به شدت از سانسور کتاب متنفرم .
پ.ن هفت عکس پایینی از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد می باشد . سطر آخر که نقطه چین گذاشتن سانسور شده می باشد ! یعنی کی با چند کلمه از یه شعر حالی به حالی می شه که این چند کلمه شعر مستوجب سانسور شده ؟! این فقط یه نمونه ی خیلی کوچیک از چندین نمونه ی اعصاب خردکنه .
عاشقم، عاشق ستارهء
صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن
می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا به خشم آورم خدای ترا!
جاده فیلمی ست درمورد پایان جهان . فیلم نشان نمی دهد که زمین چگونه نابود شده است تنها چیزی که می بینیم درختان سوخته ، سرمای شدید ، آسمان تیره ،شهرهای خالی از سکنه است . تمامی موجودات دیگر مرده اند ، انسانهای زیادی مرده اند ،آنانی هم که جان سالم به در برده اند به شدت گرسنه هستند و تنها منبع غذایی آنان کنسروهای به جا مانده از تمدن و گوشت دیگران است . عده ای از گرسنگی مرده اند ، عده ای از گرسنگی خود را کشته اند و عده ای به آدمخواری روی آورده اند .
فیلم روایت پدر و پسری است که بعد از خودکشی مادرش به سمت جنوب می روند و اتفاقاتی برایشان در این سفر اتفاق می افتد. پسر کوچک که بعد از نابودی زمین به دنیا آمده ست و تمام این سالها را در خانه ی خود با پدر و مادرش از ترس آدمخواران مخفیانه زندگی کرده ست , هیچ تصویری از کره ی زمین ، تمدن انسانی و حتی رنگ ندارد . آنچه که او در مورد رنگ می داند تنها در قالب کتابهایی است که دیده و شوق و اشتیاق او به دیدن دریای آبی نیز جدا از این مسئله نیست . صحنه ای که در فروشگاه ویرانه ای نوشابه ای پیدا میکنند و پسر با تعجب و شگفتی آن را می خورد و او هیچ تصوری از نوشابه ندارد تنگنای دنیای پسر را می فهمیم.خاطراتی که پدر از گذشته برای او تعریف میکند برایش مثل رویا می ماند . دنیای او پر است از گرسنگی و ترس . در فیلم می بینیم که پدر با او در مورد خودکشی صحبت میکند و به او یاد می دهد و از او می خواهد که هر وقت خواست خود را بکشد .
پدر سعی می کند از پسر مراقبت کند تا زنده بماند و در مقابل این پسر کوچک است که نا خواسته بارها به پدر یادآوری میکند که آدم ها دو دسته اند : خوب و بد . و هر اتفاقی که بیفتد توجیهی برای بد بودن نیست . در صحنه ای به پدرش می گوید : می ترسم آدم خوبی نباشم و می پرسد آیا ما همیشه خوب می مونیم . و پدر با اینکه با اطمینان به او جواب می دهد که البته . اما خودش چندان مطمئن نیست . صحنه ای که پیرمرد نابینایی را در جاده می بینند و به اصرار پسر کنسروی به او می دهند و باز به اصرار پسر کوچک از او می خواهند که با او غذا بخورد . صحنه ای که پدر خشمگین از مرد سیاهپوست می خواهد که لباسهایش را در بیاورد و با تهدید حتی کفشهایش را از او میگیرد و او را تنها و لخت در سرما ی جنگل رها میکند . این باز پسر کوچک است که با اشکهایش به ما یاد آور می شود که در میان این دنیای وحشت و خشونت هر اتفاقی که بیفتد توجیهی برای بد بودن نیست حتی اگر دنیا به پایان رسیده باشد .
فیلم دو چیز را خاطر نشان می سازد .
یک. همیشه خوب بودن
دو. لذت بردن از دنیایی که اکنون داریم . از زمین و آسمان و تمام آنچیزهایی که امروز بی اهمیت به نظر می رسند لذت ببریم شاید دیگر نتوانیم دوباره آنها را ببینیم .
پ.ن 1 فیلم مانند فیلمهای دیگری با این موضوع پیام اخلاقی صادر نمی کند و مجبورمان نمی کند که از آدمخواران فیلم متنفر شویم .
پ.ن 2 فیلم مانند فیلمهای دیگری با این موضوع سوپر قهرمان ندارد . آدمهای فیلم واقعی هستند.
پ.ن 3 فیلم ارزش دیدن دارد .