جاده فیلمی ست درمورد پایان جهان . فیلم نشان نمی دهد که زمین چگونه نابود شده است تنها چیزی که می بینیم درختان سوخته ، سرمای شدید ، آسمان تیره ،شهرهای خالی از سکنه است . تمامی موجودات دیگر مرده اند ، انسانهای زیادی مرده اند ،آنانی هم که جان سالم به در برده اند به شدت گرسنه هستند و تنها منبع غذایی آنان کنسروهای به جا مانده از تمدن و گوشت دیگران است . عده ای از گرسنگی مرده اند ، عده ای از گرسنگی خود را کشته اند و عده ای به آدمخواری روی آورده اند .
فیلم روایت پدر و پسری است که بعد از خودکشی مادرش به سمت جنوب می روند و اتفاقاتی برایشان در این سفر اتفاق می افتد. پسر کوچک که بعد از نابودی زمین به دنیا آمده ست و تمام این سالها را در خانه ی خود با پدر و مادرش از ترس آدمخواران مخفیانه زندگی کرده ست , هیچ تصویری از کره ی زمین ، تمدن انسانی و حتی رنگ ندارد . آنچه که او در مورد رنگ می داند تنها در قالب کتابهایی است که دیده و شوق و اشتیاق او به دیدن دریای آبی نیز جدا از این مسئله نیست . صحنه ای که در فروشگاه ویرانه ای نوشابه ای پیدا میکنند و پسر با تعجب و شگفتی آن را می خورد و او هیچ تصوری از نوشابه ندارد تنگنای دنیای پسر را می فهمیم.خاطراتی که پدر از گذشته برای او تعریف میکند برایش مثل رویا می ماند . دنیای او پر است از گرسنگی و ترس . در فیلم می بینیم که پدر با او در مورد خودکشی صحبت میکند و به او یاد می دهد و از او می خواهد که هر وقت خواست خود را بکشد .
پدر سعی می کند از پسر مراقبت کند تا زنده بماند و در مقابل این پسر کوچک است که نا خواسته بارها به پدر یادآوری میکند که آدم ها دو دسته اند : خوب و بد . و هر اتفاقی که بیفتد توجیهی برای بد بودن نیست . در صحنه ای به پدرش می گوید : می ترسم آدم خوبی نباشم و می پرسد آیا ما همیشه خوب می مونیم . و پدر با اینکه با اطمینان به او جواب می دهد که البته . اما خودش چندان مطمئن نیست . صحنه ای که پیرمرد نابینایی را در جاده می بینند و به اصرار پسر کنسروی به او می دهند و باز به اصرار پسر کوچک از او می خواهند که با او غذا بخورد . صحنه ای که پدر خشمگین از مرد سیاهپوست می خواهد که لباسهایش را در بیاورد و با تهدید حتی کفشهایش را از او میگیرد و او را تنها و لخت در سرما ی جنگل رها میکند . این باز پسر کوچک است که با اشکهایش به ما یاد آور می شود که در میان این دنیای وحشت و خشونت هر اتفاقی که بیفتد توجیهی برای بد بودن نیست حتی اگر دنیا به پایان رسیده باشد .
فیلم دو چیز را خاطر نشان می سازد .
یک. همیشه خوب بودن
دو. لذت بردن از دنیایی که اکنون داریم . از زمین و آسمان و تمام آنچیزهایی که امروز بی اهمیت به نظر می رسند لذت ببریم شاید دیگر نتوانیم دوباره آنها را ببینیم .
پ.ن 1 فیلم مانند فیلمهای دیگری با این موضوع پیام اخلاقی صادر نمی کند و مجبورمان نمی کند که از آدمخواران فیلم متنفر شویم .
پ.ن 2 فیلم مانند فیلمهای دیگری با این موضوع سوپر قهرمان ندارد . آدمهای فیلم واقعی هستند.
پ.ن 3 فیلم ارزش دیدن دارد .
آلبوم جدید محسن نامجو به نام آخ (OY) شش اکتبر 2009 منتشر شد. اگر امکان خرید از سایت آمازون رو دارد به اینجا برید و اگر نه می تونید از همینجا دانلود کنید.
آلبوم هشت آهنگ داره :
1- Hammash همش : نامجو بعد از رفتن از ایران ، این آهنگ رو اجرا و منتشر کرده بود . آهنگی که تو این آلبوم هست با همخوانی گلشیفته فراهانی اجرا شده ودر پایان قسمتهایی از آهنگ فیلم کیل بیل رو داره که البته نامجو با کمی تفاوت در شعر خونده.
شعر اصلی هست :
همین چند وقت پیش خواندن کتاب " وردی که بره ها می خوانند" رو تموم کردم. کتاب خوبیه.بیانش و سبک روایت داستانش رو دوست دارم .با اینکه کتاب یک موضوع جدی رو بیان میکنه اما طنز رو به هیچ وجه فراموش نکرده.این کتاب بصورت آنلاین نوشته شده ، یعنی نویسنده به مدت چهل شب زیر چشم خواننده ها این کتاب رو نوشته . و اولین رمان فارسی هست که به این شیوه نوشته شده. این رمان چند داستان از زندگی یک شخص رو با هم روایت میکنه . یکی از این داستانها مربوط به ساخت سه تار جادویی هست که مرد داستان ما سعی دارد با طی چهل مرحله و ساخت چهلمین ساز به این سه تار جادویی دست پیدا کنه اما در مرحله سی و نهم ...